ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
وقتی از آسمان ، جز قحطی
چیزی نمیبارید ؛
و از زمین
جز خشکی ، ارمغانی در دست نبود ؛
وقتی دستها از فرط عجز ،
شرافت را بدرود گفته
و قلبها
از ضربههای درد ، تپیدن را فراموش کرده بودند ، ....
آسوده خاطر ، زیر سایهسار درختان میوه مینشستی
و دستور میدادی
سرخترین سیب بزرگ را
از دوردستترین شاخهها برچینند
و به تو
ارزانی دارند !
م.صبا
در هجومی پرفریب
- سست -
بر زمین افتاده بود و اندام خیسش ،
سرخی گونههایش را
کم رنگ تر جلوه میداد !
در خلوت دو دست
او بود و تازیانههای بی رحم غریزه
که جسمش را بردهی خواهش کرده بود
و روحش را اسیر تشویش !
آری ؛
در هجومی پرفریب
بانوی عطش و آتش
در آغوش بستری بیشرم
- پیروزمندانه -
به بازی گرفته شده بود ....
م.صبا
نقطهها در آسمان بازی میکنند
ماه در آب
و خیال تو
در ذهن پرتلاطم من.
کدامین خدای تو را اینگونه آفرید
که تو
دیگرگونه مخلوقی هستی
نه بهسان همگان.
تو از خاک بارور نگشته ای
که تمامت زندگی ، وامدار توست.
تو سراپا نوری و وجودت
هستیبخش است پیکر خالیتر از تهیام را ؛
و روان آشفته را
خیال توست ، مرهم !
ای شکوه عظمت
چگونه بسرایمت
با کدام واژه
به جز
« مادر» !!!
م.صبا