محبوب‌ابدی
محبوب‌ابدی

محبوب‌ابدی

موسیقی باد، نواختن از سر گرفته بود 

خورشید 

پایین و پایین تر می‌رفت  

سایه‌ها حرکت می کردند 

            شاید هم  

                می‌گریختند! 

آری؛  

شب فرود می‌آمد : 

قلمروی بی‌فرمانروا 

                 آغشته به رنگ ظلمت ! 

- ظلمتی که ترس را به من می‌نوشاند، بی‌اختیار- 

 وحشت را مزه مزه کردم 

و جرات را به تمامی سرکشیدم 

ناگاه ارتعاش اندیشه تکانم داد ، 

                        - ریزش سکوت ذهن - : 

« که تو نیز مخلوقی  

                 و با خطا ، هم‌آغوش ؛ 

و چگونه می‌توان از بستر دنیا  

با هم‌آغوشی خطا  

بی نوزاد اشتباه 

برخاست ؟! 

که آدمی با خطا زاده شد 

بی‌هیچ گناهی ، 

در عین گناهکار بودن ! 

اشتباهی که جهانی بدین پهنا را رقم زد ، 

جهانی که باز هم در حرکت است ، با جوهره‌ای این‌چنین ! 

پس چگونه می‌توان باز ایستاد از حرکت  

و چگونه می‌شود تفسیر کرد واژه‌ی سکون را....؟!» 

.....

( گذر سخنان را از میدان ذهنم شاهد بودم ) 

- ناگاه - 

اندیشه‌ای تازه در من تبلور یافت ، 

که مرا جاری می‌ساخت 

در جریان پر تلاطم زندگی ؛ 

بدان امید که به دریا بریزم. 

اندیشه‌ای که به من آموخت  

آبی بیکران دست‌نایافتنی نیست ؛ 

مادامیکه جاری گردم  

مادامیکه باور کنم ! 

آری ؛ اندیشه‌ای رویید  

    که سرآغاز آغازی دیگر بود .... 

 

                                   م.صبا

وقتی به رویاهایم فکر می‌کنم 

خنده‌ام می گیرد 

که سنگدل‌تر از هر کس 

به بازیم گرفته‌اند  

و نیامده 

می‌گریزند......................!

 

                       م.صبا