محبوب‌ابدی
محبوب‌ابدی

محبوب‌ابدی

بدون شرح

تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف هستند . موبایل یکی از آنها زنگ می زند.

مردی گوشی را بر می‌دارد و روی اسپیکر می گذارد و شروع به صحبت می کند.

همه ساکت می‌شوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند :

مرد: بله بفرمایید 

زن: سلام عزیزم باشگاه هستی؟ 

مرد: سلام، بله باشگاه هستم .

زن: من الان توی فروشگاهم یک کت چرمی خیلی شیک دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟ 

مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر .

زن: می دونی از کنار نمایشگاه ماشین هم که رد می‌شدم دیدم اون مرسدس بنزی که خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یکی از اون ها رو داشته باشم !

مرد: چنده ؟ 

زن: شصت هزار دلار 

مرد: باشه اما با این قیمتی که داره باید مطمئن بشی که همه چیزش رو به راهه !

زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای که پارسال ازش خوشم می‌اومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره 

مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه میتونی بخرش !

زن: باشه بعدا می‌بینمت خیلی دوستت دارم. 

مرد: خداحافظ 

مرد گوشی را قطع می‌کند. مرد های دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره می‌شوند!!!!!؟؟؟؟؟؟!!!!!! 

بعد مرد با تعجب می پرسد: این گوشی مال کیه که من باهاش حرف زدم؟؟؟ !!!!!

یک داستان واقعی

این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده.
شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد. خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود.
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد متعجب شد؛ این میخ ده سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!!!
چه اتفاقی افتاده؟
در یک قسمت تاریک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مانده!!!
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.
متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.
در این مدت چکار می کرده؟ چگونه و چی می خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد!!!
مرد شدیدا منقلب شد.
ده سال مراقبت. چه عشقی! چه عشق قشنگی!!!
اگر موجود به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق شویم، اگر سعی کنی.

امتحان دامادها

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یک روز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد " وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم".
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»