محبوب‌ابدی
محبوب‌ابدی

محبوب‌ابدی

استاد و دانشجویان بازیگوش

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحانات پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند اما وقتی به شهر خود برگشتند فهمیدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه ؛ امتحان دوشنبه صبح بوده است . بنابر این تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند آنها به استاد گفتند : ما به شهر دیگری فته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم به همین دلیل دوشنبه دیروقت به خانه رسیدیم ....

استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها فردا بیایند و امتحان بدهند چهار دانشجوی پینوکیوی ما روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه ی امتحانی را داد و از آنها خواست تا شروع کنند آنها به اولین سوال نگاه کردند که ۵ نمره داشت و سوال بسیار آسانی بود و به راحتی به آن پاسخ دادند سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال ۹۵ امتیازی پشت برگه پاسخ دهند سوال این بود : کدام لاستیک پنچر شده بود ؟ !!!!

صورت زشت و سیرت زیبا

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان‌هایی نامتناسب با گونه‌هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره‌ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند. نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید:

ـ میدونی زشت‌ترین دختر این کلاسی؟

یک دفعه کلاس از خنده ترکید .....

بعضی‌ها هم اغراق آمیزتر می‌خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله‌ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه‌ای در میان همه و از جمله من پیدا کند؛

ـ "اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی."

او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان‌ترین فردی است که می‌توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می‌خواستند با او هم گروه باشند

او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می‌گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و ..... به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق‌ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب‌ترین یاور دانش آموزان را داده بود. آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید‌هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف‌هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه‌های مثبت فرد اشاره می‌کرد. مثلاً به من می‌گفت؛ بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می‌گفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت. آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود.

سال‌ها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود، به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری‌اش احساس کردم شدیداً به او علاقه‌مندم.

پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری‌اش رفتم، دلیل علاقه‌ام را جذابیت سحر آمیزش می‌دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی‌اش گفت:

ـ "برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!"

در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرت‌اند.

روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟

همسرم جواب داد:

ـ "من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم."

و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.

مسلمانان یا آنجلینا جولی

یک روز بوش و اوباما در یک بار نشسته بودن.یک نفر میرسه و میپرسه :چیکار دارین می کنین؟
بوش جواب می ده:"داریم نقشه جنگ جهانی سوم رو تنظیم می کنیم."یارو می پرسه:"چه اتفاقی قراره بیافته ؟!بوش میگه:"قراره ما 140 میلیون مسلمان، و آنجلینا جولی رو بکشیم!"یارو با تعجب میگه:" آنجلینا جولی !؟! چرا می خواین آنجلینا جولی رو بکشید؟!بوش رو می کنه به اوباما و میگه: " دیدی گفتم ! هیچکس تو دنیا نگران 140 میلیون مسلمان نیست!!!!