محبوب‌ابدی
محبوب‌ابدی

محبوب‌ابدی

چگونه یک خبر بد را به طرف بدهیم

مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب. در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی " اتاق عمل ".
چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج می شود. مرد نفسش را در سینه حبس می کند. دکتر به سمت او می رود. مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند...
دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده. ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم... باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی، روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی... اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده...
با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن مرد شل می شود، به دیوار تکیه می دهد. سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود.
با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد.
دکتر: هه!!!!!!! شوخی کردم... زنت همون اولش مُرد !

نظرات 3 + ارسال نظر
هیس چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ب.ظ http://l-liss.blogsky.com

همیشه بدتر از بد هم هست دیگه
سلام

آره دیگه. علیک سلام

نسرین چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:25 ب.ظ

خیلی باحال بود واقعا عاشق این داستان شدم...

قابلت رو نداشت

امین چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:07 ب.ظ

یاد بادا که دلم مشتاق دیدار تو بود
روز و شب در طلب و هر لحظه بیدار تو بود
دیدگانم را چه دانی که دگر سوئی نیست
به فدایت ، که آن هم گرفتار تو بود . . .

حال و هوات خوب نیست.می‌فهمم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد