محبوب‌ابدی
محبوب‌ابدی

محبوب‌ابدی

خانم حیدری برای دیدن پسرش مسعود، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود.
او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام ویکی زندگی میکند.
کاری از دست خانم حیدری بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی
خوشگل بود.
او به رابطه میان آن دو مظنون شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او
می شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت:من میدانم که شما چه فکری
میکنید، اما من به شما اطمینان می دهم که من و ویکی فقط هم اتاقی هستیم.
حدود یک هفته بعد ویکی، به مسعود گفت: از وقتی که مادرت از اینجا رفته، 
قندان نقره ای من گم شده، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟
مسعود جواب داد: خب، من به مادرم شک ندارم، اما برای اطمینان به او ایمیل
خواهم زد.
او در ایمیل خود نوشت:
مادر عزیزم ، من نمی گم که شما قندان نقره را از خانه من برداشتید، و در
ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید، اما در هر صورت واقعیت این است که آن 
قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده.
با عشق ، مسعود
روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود:
پسر عزیزم، من نمی گم تو با ویکی رابطه داری و در ضمن نمی گم که تو باهاش
رابطه نداری. اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش
می خوابید، حتما تا الان  قندانرا پیدا کرده بود.
با عشق ، مامان

نظرات 2 + ارسال نظر
الهه یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:57 ب.ظ

به این می‌گن مامان زبل. از اون مادرایی که با پنبه سر می‌بره.

آره ها. خیلی از حرکت مامانه خوشم اومد.

کودکان مرده ی باد دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:53 ق.ظ

سلام
خیلی باحال بود
پیروز باشید

سلام.خواهش.در مورد مسایل امنیتی هم،هر طور که صحیحه رفتار کن دوستم ! از نظر من موردی نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد