محبوب‌ابدی
محبوب‌ابدی

محبوب‌ابدی

هنوز هم خیره مانده‌ام 

و سنگینی سایه‌ی بُهت را  

بر شانه‌هایم احساس می‌کنم. 

هنوز دستان پُر خواهش تمنا  

بر گردن زندگی آویخته. 

دستانی که مرا بیشتر می‌شکند  

و زندگی را کمتر . 

 

بارها با خود فکر کرده‌ام  

« که اگر خداوند زندگی را دوباره به من ارزانی می‌داشت 

چه نجیبانه آن را می‌پذیرفتم 

و مغرورانه 

فریادش نمی‌کشیدم ! 

کاش زودتر می‌فهمیدم  

باید راه رفت  

وقتی دیگران ایستاده‌اند ، 

باید فریاد زد  

وقتی دیگران سکوت اختیار کرده‌اند 

و باید بیدار بود 

وقتی دیگران خفته‌اند .» 

 

افسوس! 

کاش می‌فهمیدم معنای دوست‌داشتن را 

آنگاه  

بی لحظه‌ای درنگ  

فاش می‌کردم این ناگفته‌ی پُر راز را . 

آه ، ندانستم 

« چه وسعتی می‌خواهد از آتش گذشتن 

و شعله اش را ستودن ! » 

« کاش زودتر می‌فهمیدم  

بزرگی در ارزش نیست ، که در معنا نهفته است . 

کاش می‌شد بیاموزم  

مرگ با فراموشی می‌آید ؛ » 

و زندگی با باور ! 

کاش می‌شد می‌زیستم بی‌آنکه دفعه‌ای بگویم : 

                     ای‌کاش !!! 

 

آری ؛ اکنون 

من انسانی هستم که در رویا به دنبال آرامشم . 

کاش می‌شد بیشتر بخوابم  

و رویا ببینم.  

 

                                   م.صبا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد