ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
اکنون اندوه میبارد بر خاک
اندوه میبارد بر زمینی که ناجوانمردانه
حق بارور شدن را در حال ستاندن است !
اکنون آسمان صاف و پر ستارهی کویر
سیاهپوش گشته
با بغضی در گلو
بغضی که تابش میآورد و نمیشکند...
این کدامین تقدیر بود
و کدامین خدای
اینگونه آن را رقم زد
که اگر تاوان گناه آدمان بود
ما همه گناهکار بودیم
و شما ، تاوان پرداختید !
آری ؛
من خود معترفم به گناه خویشتن
و آگاه به رنج تو ؛
رنج بیرون کشیدن پیکرهای بیروح
از عمق خروارها خاکی که
که زمانی رشک میبردم
دیدن خشتهای ترک خورده اش را ،
که سرتاسر تاریخ بودند و خاطره .
خاطراتی که فرو ریختند
به سان تو که اندوهبار فرو ریختی
بر خاکی که
زیبا
از آن برخاسته بودی ! ....
م.صبا
۸۲/۱۰/۷
زیبا بود یاد اون روزها افتادم و این روزهای بم که هنوز داغدار ویرانیهایی است که هنوز آباد نشدهاند روزی خواهند شد و عزیزانی از دست رفتند و هیچ روزی بازنخواهند گشت
درویشی را گفتند:
چیزی بگو تا به وقت شادی غمگینمان نمایدو هنگام غم شاد مان سازد.
درویش گفت:
.....این نیز بگذرد.....
سلام
اگه لایق باشم ...خیلی دعاتون کردم