محبوب‌ابدی
محبوب‌ابدی

محبوب‌ابدی

خاطره‌ی همیشگی  

حماسه‌ی لبهایت 

 در کدام آتش سرد، سوخته 

که این‌چنین  

در شقاوت شبهای بی‌روح 

نظاره‌گر بازی بی‌پایان ستاره‌ها هستی ؟!  

و نیروی بازوانت 

در پرتاپ کدام نیزه، از دست رفته  

که سرزمین مرا  

بی‌مرز رها کرده‌ای ؟! 

                  

           *** 

برای دوباره دیدنت 

تیشه بسیار است تا کوه‌ها را بردارم ! 

             و طاقت  

                       اندک !!!! 

دست‌هایت را دراز کن 

آخرین تیشه از آن توست .... 

 

                                          م.صبا

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ق.ظ

سلام
هرچی ادم هیچی نگه بهتر مینویسی.نه این یکی بد نبود.اینقد شاعری میکنی کی به زندگیت میرسی؟
موفق باشی
---------------------
خسته ام
با چشمهای تو اما
بیدار میمانم
پلنگ میشوم
و تا ماه میرویم
دستهایت طلوع میکند
ومن سایه ام زیبا میشود

با دست هایت ....
هنوز نمی‌دانم ،
یهودا را بدرقه کنم
یا عروسک‌هایم را بخوابانم؟!!!
.
.
.
سکوتت،
سوگوار بودنم را ،
به دیواره‌ها خواهد سپرد ،
می‌دانم
می‌دانم
با این همه چیزی نگو ،
به شرم بی‌طاقت لب‌های تو
نزدیکترم!
- می‌میرمت ! -
این را از تاول کوچه
زیر رقص گام‌هایم ،
خواهی دانست !

**********
شعر و شاعری‌هام واسه قبل بوده.الان دیگه واسه زندگیمم وقت ندارم ، چه برسه به شعر گفتن!
پیروز باشی

مردی که می خندد یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:33 ب.ظ http://themanwholaughs.blogsky.com

سلام...
تصاویری که ارائه می دین...خیلی اغوا کننده هستن...
یه جورایی به شعرای شما عادت کردم.
برقرار باشی.

مثل همیشه ممنونم دوست عزیز........
شاد باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد