ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بارها وقتی بوی باران برمیخاست
به یاد میآوردم مادربزرگ میگفت :
- خشم خداست
که از ناسپاسی انسان ،
به تازیانهی یزدان ،
ابر بر زمین میافشاندش -
( و باران هیچ نبود، برای منی
جز تداعی خشم، جز تداعی اشک )
****
اما اکنون هر بار بوی باران برمیخیزد ،
به یاد میآورم تو را و خویش را
به یاد میآورم گرمای آغوشی مقدس را
که به لذت باریدن معنا میبخشید .
به یاد میآورم احساس دستهایی را
که باور بودن، هدیه میداد
به یاد میآورم سخاوت پروردگار را
به دامان طبیعت ،
بیهیچ درخواستی ،
به یمن بودن ما !
من زانپس، هر بار که میبارد باران ،
به یاد میآوردم تازیانهی غیابت را
که بر درگاه شیشهای چشمانم میکوبد،
و همهی وجودم را درهم میشکند !
آری ،
تو را به یاد میآورم
با تو همگام میشوم
و از شوق با تو بودن
چه زیبا همراهی میکنم باران را !
میدانم
آسمان برای من میبارد ،
خدا نیز هم !
م.صبا
سلام دوست عزیزم .خوبی؟
مطالبت رو خوندم . به منم سر بزن شاید جواب یه سری از سئوالاتت رو گرفتی.
پاینده و پیروز باشی
ممنون.حتما
سلام
به نظرم می تونست به صورت شعر هم نوشته نشه..
"در باران خفته بودی
که باران تنها نباشد"
احمد رضا احمدی
در مهربانی همچون باران باش که در ترنمش علف هرز و گل سرخ یکی است
بابا نسرین ! تو دیگه کی هستی !؟!