محبوب‌ابدی
محبوب‌ابدی

محبوب‌ابدی

بارها وقتی بوی باران برمی‌خاست 

به یاد می‌آوردم مادربزرگ می‌گفت :  

- خشم خداست  

      که از ناسپاسی انسان ،  

                       به تازیانه‌ی یزدان ،  

                                ابر بر زمین می‌افشاندش - 

( و باران هیچ نبود، برای منی  

 جز تداعی خشم، جز تداعی اشک )  

                            **** 

اما اکنون هر بار بوی باران برمی‌خیزد ، 

به یاد می‌آورم تو را و خویش را  

به یاد می‌آورم گرمای آغوشی مقدس را  

که به لذت باریدن معنا می‌بخشید . 

به یاد می‌آورم احساس دست‌هایی را  

که باور بودن، هدیه می‌داد 

به یاد می‌آورم سخاوت پروردگار را  

به دامان طبیعت ،  

بی‌هیچ درخواستی ،  

به یمن بودن ما ! 

من زان‌پس، هر بار که می‌بارد باران ، 

به یاد می‌آوردم تازیانه‌ی غیابت را  

که بر درگاه شیشه‌ای چشمانم می‌کوبد، 

و همه‌ی وجودم را درهم می‌شکند ! 

آری ،  

تو را به یاد می‌آورم  

با تو همگام می‌شوم  

و از شوق با تو بودن 

چه زیبا همراهی می‌کنم باران را ! 

می‌دانم  

آسمان برای من می‌بارد ،

خدا نیز هم ! 

 

                                       م.صبا

نظرات 3 + ارسال نظر
جادوگر شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ق.ظ http://www.thewitch150.blogsky.com

سلام دوست عزیزم .خوبی؟
مطالبت رو خوندم . به منم سر بزن شاید جواب یه سری از سئوالاتت رو گرفتی.
پاینده و پیروز باشی

ممنون.حتما

محمد رضا یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:19 ب.ظ http://myhut.blogfa.com

سلام

به نظرم می تونست به صورت شعر هم نوشته نشه..

"در باران خفته بودی
که باران تنها نباشد"
احمد رضا احمدی

کارمند دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:11 ب.ظ

در مهربانی همچون باران باش که در ترنمش علف هرز و گل سرخ یکی است

بابا نسرین ! تو دیگه کی هستی !؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد