ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
با کولهباری سرشار از خاطرات گذشته
قصد سفر میکنم
همه چیز خستهام میکند ، وقتی به باورهای واقعی میرسم.
در گلوگاههای سخت ،
لحظههایی خوش ،
همراهیام میکنند ،
و در دشتهای فراخ ،
لحظههایی خاموش ،
چه دشوار میسازند حرکت را !
در جدالی سختتر از گذشتهی از دسترفته
آینده را میپرسم :
چه مرا خواهد داد ، که من هیچ ندارم ؟!
و چه میهراسم اگر آینده
مرا ارمغانی بخشد
که نداشتنش را اکنون
آرزو میکنم !
م.صبا
سفرت بخیر اما ٬تو دوستی خدارا
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی ٬
به شکوفه ها به باران ٬
برسان سلام ما را!
و چه زیباست در گلوگاههای سخت کسی باشه که همراهیت کنه که لحظهاهی خوش را برایت به ارمغان بیاره. شعرها بد بوی وصال میده داری جدال با تنهایی را به پایان میرسونی
شعرام خیلی قدیمیه نسرین جون.واسه دوران جاهلیمه. الان که دیگه تنهایی معنی نداره فدات شم.دیگه تو که میدونی....